گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

دنباله 

داستانک در عصر ما

شماره 8

شماره 256 از مجموعه داستانک در عصر ما

وصف العیش...

گروهی از مردان سپیدموی که نشان فرسودگی آنها از بار مسئولیتهای گذشته بود، شاد و خندان از ورزش صبحگاهان بر می گشتند. قدمها محکم و استوار و سرها، سرافراز و امیدوار به سویی می رفتند. هر یک از آنان به نوبت لطیفه ای تعریف و آنگاه همه با هم می خندیدند... این شور و نشاط آنها نظر برخی از رهگذران را جلب می کرد. شاید فکر می کردند که سپیدمویان روحیه ی شاد و امیدوار خود را  از ورزش گرفته اند!

این گروه نه غر می زدند و نه بد و بیراه می گفتند و نه اجازه می دادند کسی از ناهمواری های  زیر قدمهایش شکایتی یا حکایتی داشته باشد! یا آه و ناله ای بر آورد! مبادا که بر دوستی اثر کند و ثمره ای منفی بر جای گذارد! رهگذر مردی که به طور اتفاقی هم مسیر آنان بود و از  این همه روحیه شاد و پر نشاط  در شگفت! یکی از سپیدمویان را خطاب قرار داد و گفت:«خیر باشه! حالا کجا با این شور و حال!؟» مرد سپیدمویی خندان لب جواب داد:«شما هم تشریف بیارین! مهمون ما باشین! بد نمی گذره!» و رهگذر مرد کنجکاوانه همراه شد. پیرمردی در میان جمع سرود می خواند و دیگران دست می زدند و گاهی با هم دَم می گرفتند. گروه پس از طی طریقی! به بازار روز نزدیک شد. جوانکی کارگر داد زد:«این هم مشتری! یک گروهان!» و پیرمرد کاسبی با نگاهی غریب به گروه سپیدمویان گفت:«نه! اینها مشتری نیستن! کار هر روزشونه! از مقابل میوه ها رژه می رن و فقط تماشا می کنن و هر کدومشون تخصصی در شناخت میوه ای خاص دارن، و ویتامینهای اونو توصیف می کنن! دهنشون که آب بیفته، آهسته از ته بازار خارج میشن، بدون اینکه خریدی داشته باشن!» 

پیرمرد کاسب درست می گفت گروه با دهان آب افتاده از انتهای بازار خارج شد و سپیدمویان شاد و خندان سرود می خواندند و دست می زدند:

میوه خوردیم سیبِ گلاب و خربزه

گوجه سبزهِ ترش و شیرین و خوشمزه

هلو، گیلاس و آلبالو

آلو، شلیل و زردآلو

رهگذر مرد بر جای خود ایستاد.  و سپیدمویان رفته رفته دور شدند! و اما رهگذر مرد دهانش آب نیفتاده بود، او چشمانش در آب غوطه ور شده بود!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.