گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

قصه های جنگل

قصه های جنگل

شماره 230 از مجموعه داستانک در عصر ما

نوشته: سیدرضا میرموسوی

برای کودکانی که به خاطر کرونا در خانه مانده اند

(گروه سنی ج- سه سال آخر دبستان)

سنگ بزرگ

قسمت چهارم

بخش پایانی

خاله راسو هم همین جوری چاقِ چاق شده و حالا نمی تواند حرکت کند! می خورد و می خوابد! همیشه التماس می کند، خواهش می کند حیوانی برایش غذا ببرد! پس خاله راسو هم زیر سنگ گرفتار شده! حدسم درست بود!»

آقا گرگ بس که از حیوانات کوچولوی چاق و چله شنید، چشم هایش را نیمه باز کرد و لب و لوچه اش را لیس زد،  دهانش آب افتاده بود! سکوتی سنگین بر فضای جلوی لانه ی آقا خرگوش غلبه کرد! زیرا آقا خرگوش هیچ جوابی نمی داد! و حیوانها به یکدیگر نگاه می کردند! و با نگاه از هم می پرسیدند که چه باید کرد!؟ روباه کوچولو عمیقا به فکر فرو رفته بود! او به خودش تکانی داد و به سخن در آمد:«حیف است آقا خرگوش باهوش بشود مثل خاله راسو! او برای کمک به هر حیوانی پیش قدم بود و برای همه دلش می سوخت، بنابراین باید کاری کرد!»

حیوانها یک صدا پرسیدند:« چه کاری!؟» روباه کوچولو جواب داد:«کمی صبر کنین!» و به طرف آقا شغال و بچه خرس رفت و از آنها تقاضایی کرد و این حیوانها به داخل جنگل رفتند و پس از جستجوی بسیار هر یک در حالی که دم مار مرده ای را به دندان گرفته بودند، دوان دوان برگشتند. آقا سنجاب و خارپشت فرار کردند! روباه کوچولو جلوی دهانه ی لانه ی آقا خرگوش ایستاد و با صدای  بلند گفت:«آقا خرگوش! ما دیگر می رویم و هر کار و تلاشی که از دست مان بر می آمد به خاطر علاقه به شما انجام دادیم! فقط این را بدانید، آنجایی که هستید جای خیلی امنی نیست، ما هشدار می دهیم چون همین نزدیکی ها لانه ی مار زیاد دیدیم! حالا شما خود می دانید و این را باز به خاطر دوست داشتن شما می گوییم!» و پس از زمانی سکوت... روباه کوچولو دست به کار شد! این حیوان باهوشِ چاره جو دم ماری را به دندان گرفت و آن را به داخل لانه ی آقا خرگوش انداخت. آقا خرگوش خُسبیده و چسبیده به زمین وحشت زده به مار نگاه می کرد و بلعیدن همنوعانش را توسط این حیوان خطرناک به یاد می آورد! بدنش لرزید! که مار دیگری بلند تر و قطورتر به داخل لانه افتاد...

و این بار آقا خرگوش از وحشت زیاد به خود حرکتی داد و با تحمل رنج و زحمت، خود را به دالانی دیگر کشاند و چون خیال می کرد مارها دنبالش هستند، ناچار به ریشه ی خار و گیاهان چنگ می زد تا خودش را  به سطح زمین جنگل رسانید.

نفسش بریده بود! و همانجا از تلاش همراه با وحشت، ضعف کرد!

خرسها که متوجه بیرون آمدن خرگوش شده بودند، کنارش قرار گرفتند و از آقا خرگوش مراقبت می کردند. آقا سنجاب و آقا شغال و خارپشت و روباه کوچولو با بوته ای هویج تازه و آبدار به استقبالش شتافتند و آقا شغال گفت:« چه خوب شد! خاله راسو چشم به راه است!»

و طوطی ها از شادی به آسمان پر کشیدند و به تقلید از آقا شغال می گفتند:« چه شد خوب! خاله راسو چشم به راه است!»

پایان

هفته آینده 

عروسی پرندگان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.