گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(40)

داستانی بلند برای نوجوانانی که در خانه مانده اند(40)

سیدرضا میرموسوی

شماره 200 از مجموعه داستانک در عصر ما

دوباره خسرو خان(1)

... عزیزترین خویشاوند ما بود،  به طوری که اگر هفته ای ایشان را نمی دیدیم احساس کمبود می کردیم! دو سال از ازدواج ما گذشت...

امروز نامه ای از مهندس(پسر آقای امیری) به دستم رسید باز کردم، کارت عروسی خبر از دعوت من و ایلیار می داد که در جشن ازدواج مهندس شرکت کنیم.

خبر خوشحال کننده ای بود اما من پیش خودم احساس شرمندگی داشتم زیرا از موضوع ازدواجم و این که اکنون پسر کوچولویی به نام آتمین دارم که به زندگی ما گرمی می بخشد، هیچ اطلاعی نداده بودم.

در حاشیه کارت یادداشتی دست نویس به چشم می خورد بدین مضمون:«حتما تشریف بیارین! آقا معلم برای شما سورپرایزی ویژه تدارک دیده...»

موضوع را با آیناز در میان گذاشتم و مجبور شدم ماجرای گذشته را به طور مشروح بیان کنم. آِیناز با اظهار تاثر و تاسف، کنجکاوانه اعلام آمادگی کرد که باید این عروس خانم و خانواده اش را از نزدیک ببینم!

آقا ایلیار و همسرش هم از این دعوت استقبال کردند.

در مسیر جاده اتفاقی افتاد که ذکر آن خالی از لطف نیست. پس از چند ساعت رانندگی به آبادی سبز و خرمی رسیدیم. تابلو تعمیرگاه، تعویض روغن کنار جاده نظر آقا ایلیار را جلب کرد و توقف کردیم. ما پیاده شدیم تا زیر درختان قدمی بزنیم که متوجه شدم صاحب تنومند تعمیرگاه ایستاده و خیره به من نگاه می کند! نگاهش مرا هم جذب کرد، آشنا به نظر می آمد که مرد داد زد:« غلط نکرده باشم، تو باید رضا باشی! رضا پایدار!»

خسروخان بود! یکدیگر را در آغوش گرفتیم و او توضیح داد که راننده ی مضروب بهبود پیدا کرده و مرا هم پس از مدتی آزاد کردند.

اصرار داشت شب را مهمانش باشیم چرا که خانواده اش در همین آبادی سکونت دارند،  گفتیم که دعوت داریم و انشاءالله در برگشت سری خواهیم زد.

نزدیک غروب به شهرستان رسیدیم و جلو منزل آقا مهندس توقف کردیم که بیا و برویی بود...

تا مهندس چشمش به من و خانواده ام افتاد ذوق زده به سرعت برگشت و با تعدادی خانم آمد! که آیناز و خانم ایلیار را دوره کرده با خود بردند...

 من و ایلیار پس از ساعتی استراحت به سالن عروسی هدایت شدیم که من تمام حواسم به سورپرایز ویژه بود یا به گونه ای دلشوره داشتم...

1-به شماره 12 رجوع شود.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.