سیدرضا میرموسوی
داستانک شماره 147
سوسپانسیون
استاد(1) بحثی در موضوع ترکیبات درس شیمی داشت و با ارائه فرمول به نتیجه مطلوب می رسید.
هر گاه واژه سوسپانسیون بر زبان استاد جاری می شد، دانشجویی با خنده بلند و کش دار دیگر دانشجویان را به خنده می انداخت...
استاد به ناگزیر لبخند زنان لحظاتی سکوت اختیار می کرد.
دانشجوی مزبور سرخ شده از شدت خنده با دستمال عرق سر و صورتش را می گرفت و به ظاهر آرام می شد.
استاد با جدیت به کارش ادامه می داد تا مرور نکات مهم و بالطبع تکرار کلمه سوسپانسیون...
شلیک خنده ی دانشجوی حساس و انفجار خنده کل دانشجویان...
دانشجو به زحمت از جایش بلند شد و دولا دولا با اشاره دست اجازه خروج خواست و از کلاس خارج شد.
استاد پس از درنگی کوتاه گفت:«مفهوم سوسپانسیون یعنی همین، حل نشدنی، مخلوط...
این دانشجو نمی تواند با این کلاس همراه باشد ...»
دقایقی بعد دانشجوی حساس اجازه ورود خواست، و همه دیدیم چقدر به خودش فشار وارد می کند که نخندد...
استاد به یاری اش شتافت و گفت:«عزیزم! چاره اش این است که تداعی واژه را بازگو کنی!»
و دانشجو گفت:«مدیره ی پانسیون ما یه جورایی ساکنین رو اذیت می کنه و اونا بهش لقب(سوسک پانسیون) دادن و اتفاقاً خیلی بهشم میاد!»
1- به داستانکهای 11- 74- 81-121 و 125 رجوع شود.