گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 146


هزار نـامـه ننوشـته!

حاجی آجیلی(1) از سفر برگشت و از دیدن اتاق های رنگ شده اظهار رضایت می کرد تا رسید به اتاق شیرین و متعجب از دیدن تصویر شیرین، جمله(چقدر عالی) بر زبانش جاری شد و گفت:«لابد کلی هزینه شده...

هنرمندان پول کمی نمی گیرند!»

خانم گفت:«هیچی هزینه نشده، کار خود اسمال آقاست!

با نیروی عشق کوه کنده میشه!

اینکه سهله...

حاجی:« یعنی چی!؟»

خانم گفت:« حاجی می دونی اسمال آقا خاطرخواه شیرینه و به همین منظور به خواستگاری اومدن که قسمت نشد و من از دیدن اون آدمای محترم همیشه خجالت می کشم...»

حاجی:«می دونم، آخه مشکل از منه!

مدتی به اسمال می گفتم، اسمال سیخی!

به اینو اون می گفتم، این اسمال کبوتر بازو آخرش باد می بره...

حالا می خواد دامادم بشه!؟»

خانم:«از نظر کاری بهترین نقاشِ ساختمونه، از نظر اخلاقی پاک و مسئول و با معرفته!

از نظر مادی هم که دستش به دهنش می رسه...»

حاجی:« حالا نظر شیرین چیه!؟» 

خانم:« شیرین از خداشه، مادر دخترشو میشناسه،عاشق و معشوق هزار نامه ننوشته بهم می نویسن!»

حاجی :« نمی دونم! خودت می دونی و مسئولیتشم با خود...»

وقتی موضوع به گوش ننه اسمال رسید، برای پسرش خواند:

«باغبان مژده گل می شنوم از چمنت...»(2)


1-به داستانکهای 92-105-102-115 -117 و 135 رجوع شود.

2-هوشنگ ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.