گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 130



«(جوجه اردک زشت)(1)

به قویی با شکوه تبدیل شد!»

 حاج جعفر پرسید:«منظورت چیه سید!؟»

سید بازار گفت:« حاجی! یادته چن سال پیش کارگری نوجوون داشتی و بیرونش کردی!؟

یارو می گف مرد خونس و باید کار کنه تا چرخ زندگیشون بچرخه!»

حاجی گفت:« یادم اومد! پسرکی لاغر و عیب جو! زیادی چون و چرا می کرد! نیم وجبی می خواس از همه چی سر دربیاره!

حالا چیزی شده!؟»

سید:« خیلی هم چیزی شده!

فردا صبح با من بیا تا نشونت بدم!»

صبح روز بعد آقا سید و حاج جعفر داخل مغازه ای رو بروی یک شرکت صبحانه میل می کردند که اتومبیلی شاسی بلند جلو شرکت توقف کرد و مرد جوانی  باریک اندام و شیک پوش از آن پیاده شد...

 حاج جعفر داد زد:« این همون کارگر منه!» سید گفت:«بگیر بشین و تماشا کن!»

چند خانم و آقا دور او را گرفتند و وارد ساختمان شرکت شدند...

سید گفت:« حالا راننده آقا باید اون کوچولو رو به مهد کودک برسونه!

حاجی من فقط اینو می دونم که بخشی از صادرات به عهده ایشونه!

مشکل ما اینه که عیبجو رو طردش می کنیم و هنوز باور نکردیم که تکرار کنیم و عمل کنیم به این نکته :



1-نام قصه ای برای کودکان نوشته هانس کریستین اندرسون

2- سعدی



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.