گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 128


مرد با سر و وضع مرتب و آماده پشت میز نشست و با غزلیات شمس حال می کردتا خانم برای رفتن به مهمانی آماده شود. خانم جلو آیینه به خودش می رسید که نگاهش روی تصویر خود ماند!

بغض کرد، عقب عقب رفت...

 روی مبل نشست یا افتاد!

 و بغضش ترکید...

هق هق بی وقفه نفسش را می برید!

مرد هول کرده دورش می گردید:

«چی شده!؟»

خانم کمی که آرامش یافت، آهسته برخاست و دست مرد را گرفت و جلو آیینه برد و آه کشان گفت:« نگاه کن!

موهای سفید! چشمانی ضعیف! پوستی چروکیده! نطفه بیماری جا خوش کرده...

حاصل سالها کار و تلاش با هم، فکر نمی کنی چیزی کم گذاشتیم!؟»

 مرد هیجان زده پرسید:«چی کم گذاشتیم عزیزم!؟»

و خانم جواب داد:« همدیگر رو دوست داشتیم اما به دوست داشتنی های هم بی توجه بودیم!

کار و کار فرصت شادی های  بسیاری رو از ما گرفت...»

مرد نفس راحتی کشید و خواند:

زن و شوهر با توافق و به یکی جان به مهمانی رفتند.


1-دیوان شمس

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.