گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 122




عباس آقا(1) آن شب وقتی که به خانه رسید در را بسته دید!

اولین باری بود که با چنین موقعیتی روبرو می شد و به همین دلیل احساس نیاز نمی کرد که دسته کلید بردارد.

به گوشی خانم زنگ زد که بر نمی داشت!

فکر کرد به سوپری سر کوچه سر بزند و سوپری مسیری را نشان داد و گفت:

«ساعتی پیش از آن سو می رفت...»

عباس آقا آن مسیر را خوب می شناخت!

مسیر رفت و آمد پسرش به محل کار بود.

چند دقیقه بعد جلو تعمیرگاه اتومبیل ایستاد.

به دفتر مدیر نگاه کرد، خانمش نشسته و برایش کیک و آبمیوه سفارش داده بودند.

خانم به محض دیدن همسر عذرخواهی نمود که دیر کرده و با چشمان پر اشک گفت:«بیا!بیا! ببین جناب مدیر درباره پسرمون چی میگه!؟»

و مدیر تکرار کرد:«پسر شما برکت تعمیرگاه ما بود، تعدادی از مشتریها به خاطر استعداد و خلاقیت کاری ایشون مراجعه می کردند!»

و نیز تابلو نقاشی خط پسرشان را که روی دیوار بود به چشمان اشک بار این زن و شوهر مهربان تقدیم کرد:





1-به داستانکهای 38-70-86-99 رجوع شود.

2-حافظ




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.