گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره: 121



استاد هر ترفندی که می دانست به کار برد مگر دانشجویی را هدایت کند،

اما کمتر به نتیجه می رسید!

این دانشجو نه تنها به درس و کلاس دل نمی داد بلکه کلاس را هم به طنز می گرفت که خنده دانشجویان و خنده تلخ استاد را به دنبال داشت و مکرر می گفت:« چرا این همه راه!؟ چرا این همه مطلب؟ سر چی!؟

برای پیوستن به جمع بیکاران!؟»

و استاد از هر موقعیتی بهره می برد که :«اگر به درس و تحصیل باور نداریم چرا باید جای یک جوان مستعد را اشغال کنیم!؟»

روزی استاد به دانشجویان تکلیف کرد پژوهشی درباره فرهنگ اسطوره ای داشته باشند و از این دانشجوی ولنگار خواهش کرد در مورد«هفت خوان رستم» تحقیق کند! و او آخرین دانشجویی بود که کارش را ارائه کرد.

استاد از ایشان خواست آن را به صورت کنفرانس عرضه کند!

دانشجو ابتدا التهابی داشت!:

و کم کم بر سخن گفتن خود مسلط شد و با چاشنی طنز شور و هیجانی برانگیخت و نیز کلام خود را با تعبیری کوتاه از هفت خوان خاتمه داد:

به نام جهان آفرین خوان اول:خطر در کمین دوم: مقاومت در برابر مشکلات سوم: مبارزه با جهل چهارم: خطر اغوا گری پنجم: دفع شر و کسب اطلاعات ششم و هفتم دفاع از حق و حقیقت!

کف زدن دانشجویان لبخند شیرین استاد!




نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 19 آبان 1398 ساعت 07:43

عالی بود داستانتون

سپاس از لطفتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.