گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما



نوشته سیدرضا میرموسوی

داستانک شماره 117


سبدی از گلهای زیبا در کنار جعبه شیرینی جلب توجه می کرد!

ننه اسمال(1) با همراهی چند خانم دور تا دور اتاق نشسته بودند.

 خانمی سخنش را به آنجا رسانید که ضمن تعریف و تمجید از خانواده ی حاجی آجیلی، وَجَنات و کمالات دخترشان، شیرین را بر شمرد و افزود:

«به همین سبب می خوایم ایشون رو عروس کنیم! و حالا مادر اسمال آقا اصل مطلب رو میگه!»

ننه اسمال گفت:« خدا می دونه چنان مهر شیرین خانم به دل اسمال افتاده که در خواب و بیداری می خونه( تو ای پری کجایی...)(2)

 یا 


خانم اولی گفت:« لطفا خانم حاج آقا نظر شما چیه!»

خانم حاج آقا گفت:« اسمال آقا مثل پسر منه! مهم نظر شیرین خانم و پدرشه!» که حاجی یا الله کنان وارد شد و با دیدن سبد گل و شیرینی مناسبتش را از خانم پرسید! و خانم گفت:« قبلا که گفتم مهمون داریم! اومدن از شیرین خواستگاری کنن!»

حاجی با چهره ای درهم گفت:« فهمیدم! با احترام به همسایه ها از ننه اسمال می پرسم بهتر نیس قبل از هر کاری جایگاه خودمونو بشناسیم!؟ لقمه بزرگتر از دهنمون برنداریم!؟» و بلند شد مثل همیشه بیرون رفت...

 خانم حاج آقا ضمن ابراز شرمندگی به ننه اسمال گفت:« خُلق و خوی حاج آقا خوب نیس، یه مدتی صبر کنین!»


1-به داستانک شماره 102 و 113 رجوع شود.

2-هوشنگ ابتهاج

3-کمال الدین اسماعیل




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.