سیدرضا میرموسوی
داستانک شماره: 106
حاج جعفر(1) دور تا دور مغازه اش را پوسترهای تبلیغاتی زده بود و در شلوغی بازار، نواری مبنی بر شکست قیمت ها پخش می کرد.
این کار او کسبه ی اطراف را آزار می داد.
آنان نمی خواستند کلامی بگویند که سبب کینه یا کدورت شود.
کسبه بر این باور بودند که با حکایت و تمثیل می توان کار غیر معقول او را گوشزد کرد.
اما حاجی توجهی به این گونه نکته گویی ها نداشت و یا نمی خواست داشته باشد!
بازاریان طرحی دیگر در انداختند، هر روز درست در بزنگاه کار حاج جعفر، گدایی نابینا مدح کنان از راه می رسید و با صدای بلندتری به نوحه سرایی مشغول می شد.
و دیگر بازاریان بیش از همیشه به او کمک می کردند!
روزی حاج جعفر برای سید بازار شرح مزاحمت گدای نابینا را می داد که نه می تواند او را براند(2) و نه می تواند مانع کار او شود!
سید بازار لبخند ملیحی زد و گفت:«نابینا که قصد مزاحمت نداره... اون میخواد صداش با وجود پخش صدای شما، شنیده بشه! حالا حاجی فکر کن اگه منم نوار پخش کنم و همچنین دیگرون! چی میشه!؟
میشه بازار مس گرهای قدیم!
با این تفاوت که مشتری امروزی اعصابش اجازه نمیده وارد چنین بازاری بشه!»
1- به داستانکهای شماره 80 و 87 رجوع شود.
2- سوره ضحی آیه 10
3-نظامی