گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره41

دکتر سفارش کرده بود که روزنامه آن روز را در اختیار بیماران قرار ندهند. همراه یک بیمار بی خبر از سفارش دکتر، خبر اول روزنامه را به طور مشروح قرائت کرده بود! بیماران دردمند زار زار می گریستند... خانم جوانی که  تحت معالجه ی شیمی درمانی بود با دیدن تصاویر دلخراش و کودکان بی سرپناه، آنژیوکت را کَند و سُرُم را دور انداخت و داد زد:« من باید به منطقه برم! اون بچه ها به من احتیاج دارن....» و دم در اتاق روی زمین نشست... ناتوان شده بود! پرستار دلسوزانه کمک کرد تا روی تختش استراحت کند. دکتر هم رسید و گفت:« کمک های زیادی به منطقه ارسال شده، انشاءالله کمی که بهتر شدین همه با هم میریم!» خانم جوان بی تابی می کرد و چشمانش بارش داشت و سیل آسا بارید و در همان حال النگوهایش را هدیه کرد... و بیماران دیگر... و پرسنل بیمارستان... دکتر لبخند زد و گفت:« بد هم نشد!» و پرستار مهربان با لهجه مازندرانی اش خواند: