سیدرضا میرموسوی
شماره 62
کراسوس سردار رومیان نگاهی نافذ به مدیر موسسه گلادیاتوری کرد و گفت:« شنیده ام هدایت گر گلادیاتورهای شما یک ایرانی است!؟» مدیر موسسه عرض کرد:« بله قربان! سردار به سلامت! گرسنه بود به کارش گماشتیم! البته از سی سال تجربه کاری اش بهره می بریم(1)!
کراسوس امر کرد:« حاضرش کنید!» پیر هدایتگر را آوردند که دست به سینه مقابل سردار تعظیم کرد.
کراسوس گفت:«ایرانی! ما با ایرانیان کارها داریم!(2)
تو با سی سال سابقه کار باید بتوانی نام آورترین دلاور وطنت را معرفی کنی!؟» پیر هدایت گر فکری کرد و نام «رستم دستان» بر زبانش جاری شد. کراسوس گفت:« اکنون یکی از مشهورترین دلاوری هایش را بگو بشنویم!» پیر هدایتگر ماجرای« هفت خوان»(3) را نقالی کرد! کراسوس قاه قاه خندید و گفت:« این بیچاره آنقدر گرسنگی کشیده که خیالبافی می کند و اساطیر را به رخ ما می کشد! ما به ایرانیان واقعیت را نشان خواهیم داد!» پیر هدایتگر به ثناگویی ایستاد:« عمر سردار دراز باد! وجودت از گزند روزگار دور باد ! زانوانت جز در پیشگاه معبود بر زمین تکیه مباد!(4)
1-داستانک شماره 73
2- اشاره به جنگ ایران و روم
3- هفت خوان شاهنامه
4- اشاره به اسارت کراسوس و به زانو درآمدن او در مقابل سردار ایرانی
تماس با نویسنده:
irdastan.blogsky@gmail.com