بخش دوم-شماره 156
شماره 403 از مجموعه داستانک در عصر ما
رنج و نشاط عشق
داستان دنباله دار برای خانواده ها
قسمت بیست و پنجم
دوباره اختلاف نظر زن و شوهر
مادر پریسا تند و عصبانی به شوهرش گفت:« زیاد خندیدن با این خانم صوررت خوشی نداره و اونا رو جری تر و پر رو تر کرده، سطح توقعاتشونو بالا می بره... برای خود شما هم خوب نیس با یه زن بیگانه زیاد بخندین و خوش و بش داشته باشین! صورت خوبی نداره بلکه پشتش حرف و حدیث میاره.
آقای شریفی:« حاج خانم! نمی خوام بحثمون بیخ پیدا کنه، چرا شما به سخنان این خانم و حالاتش و به سخنان پسرش از ته دل می خندی؟ خب، طبیعتشونه، گویی یک پا هنرمندن... که این هنرشون ذاتیه ، یعنی دُرُس همونیه که حافظ مطرح می کنه، یعنی(آن) رو دارن و قابل دوست داشتن هستن! چه ما بخواهیم چه نخواهیم و ارتباط با اینا مایه شادی و خوشحالیه... چون غم و غصه کم رنگ میشه و شادی و نشاط پر رنگ...پس نمی تونه جای حرف و حدیث داشته باشه...»
و در ادامه گفت:« حاج خانم! دو تا آدم خوب، با صفا و صمیمی به تورمون خورده باید قدرشونو بدونیم و ای کاش از اینگونه مهمونها بیشتر داشتیم که در این زمونه ی پر از تشویش و واهمه نعمتی ست...»
و با خنده ادامه داد:« خودت می دونی از من دیگه گذشته که کسی بخواد برام حرف و حدیث در بیاره...» مادر پریسا:« من نگفتم آدمای خوبی نیستن، خود منم از این خانم خوشم میاد و دلم می خواد بیشتر با هم ارتباط داشته باشیم ولی در شرایط فعلی صلاح نیس خودمونی بشیم و روشون زیاد بشه و از خود راضی...»
شوهر گفت:« خانم! اینا بهشون نمیاد سوءاستفاده گر باشن، آدمای بازی هستند چیزی رو پنهون نمی کنن و رنگ و ریا ندارن...»
حاج خانم:« ای بابا! از کجا می دونی؟ اونا در چنین شرایطی باید خودشونو اینطوری نشون بدن»
شوهر:« در همین دو سه بار ملاقات، بیشترین اطلاع رو از پسر و مادر داریم در صورتی که از بعضی زندگیها مدتها هم که با اونا باشی سر در نمیاری!» و آقای شریفی ترجیح داد دنباله بحث را نگیرد تا باز کفر همسرش را در نیاورد و اعصابشان بهم نریزد، و خود با تمام وجود از حضورِ این مادر و پسر رضایت داشت و فکر می کرد ممکن است راه نجاتی برای دخترش باشد تا او را از درماندگی و گرفتاری های سیروس رهایی یابد! به خصوص که شواهد و قرائن نشان می داد پریسا با این جوان از خیلی پیش آشنایی دارد و رفت به اتاق خودش تا استراحت کند و از بحث بیشتر با خانمش پرهیز شود، و فکر می کرد ای کاش می شد به آقا سیروس کمک کند!
یا راهی برای بهبودش بیابد اما نه! خود آقا سیروس از همه گریزانه... و همیشه سعی می کند با آشنایان و اقوام زیاد روبرو نشود ، و کسی سر از کار و حالش در نیاورد مگر به خاطر منفعتی یا به دنبال هدف و مقصد خاصی که به منظورِ خودش برسد...
اما سه روز بیشتر طول نکشید که خاله پریسا از همه جریان ها توسط خواهرش مطلع شده و برای خواستگاری فوری از پریسا برنامه ریزی کرد و پیام داد...