گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 154


شماره401 از مجموعه داستانک در عصر ما

رنج و نشاط عشق

داستان دنباله دار برای خانواده ها

قسمت  بیست و سوم

هدیه گرانبها

و با جمشید مشنگ همراهی می کرد و هم صدایی... گاه پشتک وارو می زد و گاهی روی دستهایش راه می رفت و یا از پشتِ جمشید می پرید و کارهای خنده آور دیگر که مهمانان را به نشاط در می آورد به طوری که مرتب برایش دست می زدند...

در پایان مراسم و دیگر پذیرایی های  شایسته ی پس از شام ،  آقا سیروس با گوشی اش صحبتی کرد که چند دقیقه بعد آقایی شیک پوش بسته ی کوچکِ کادوییِ زیبایی را  که با شاخه گل همراه بود آورده و با اشاره آقا سیروس تقدیمِ مادرش کرد که مادر بلا فاصله با بوسیدن صورت پریسا بسته را به او سپرد که هدیهِ ناقابلِ سیروس است برای پریسای عزیز...

 پریسا و پدرش مات و شگفت زده بودند که مادر پریسا سریع بسته را گرفته و باز کرد ...

سوئیچ ماشین و کارت خرید آن از نمایشگاهِ اتومبیل ... به هر حال همه موظف بودند از آقا سیروس تشکر کنند که بسیار شرمنده کرده و هدیه ای یادگاری و با ارزش است...

و بدین ترتیب مهمانی آن شب به پایان رسید و هنگامی که خانواده پریسا وارد خانه شدند، سخت احساسِ خستگی می کردند و در سکوتی سنگین و عجیب هر یک به اتاق خودش پناه برد تا به اصطلاح استراحتی کرده و فکرش را جمع و جور کند.

پریسا موضوع را با پیامکی برای ننه اسمال ارسال کرد که ننه اسمال بدین گونه جواب داد:« تحویل گرفتن ماشین یعنی پذیرفتنِ خواهش و تقاضای آقا سیروس! با پدر مشورت کنید و مدتی صبر... تا پدر چه صلاح بداند!؟»

***

یک هفته به سرعت گذشت و آقا سیروس به پدرِ پریسا زنگ زد و پرسید:«آقای شریفی! چرا تشریف نبردین نمایشگاه اتومبیل و ماشین رو تحویل بگیرین؟ با من تماس گرفتن که از صاحب اصلی ماشین خبری نشده؟ و کسی به نمایشگاه مراجعه نکرده!»

پدر پریسا تا می توانست از جواب درست طفره می رفت و دیگر گرفتاری های خانوادگی را مطرح می کرد و در ادامه گفت:« در فرصت مناسب این کار رو خواهن کرد»

همان شب آقای شریفی و حاج خانم مهمان دیگری داشتند.

امیر و مادرش...

که مادرِ امیر همچنان طبق اخلاق و عادت طبیعی خود سخنانش را همراه با خنده و نشاط ادا می کرد و پدر و مادر پریسا محو تماشای او می شدند و ایشان با طنز و حکایت های شیرین رو به آقای شریفی کرده گفت:« می خوام پیشنهاد کنم که چون ما به دلیلِ خاصی اینجا هستیم و شما هم بی خبر نیستین اگر اجازه بفرمایین امشب امیر ما با پریسا خانم گفتگویی داشته باشن...



نظرات 1 + ارسال نظر
کاکوتا جمعه 8 فروردین 1404 ساعت 21:53 https://kakuta.blogsky.com/

عالی

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد