بخش دوم-شماره 151
شماره 398 از مجموعه داستانک در عصر ما
رنج و نشاط عشق
داستان دنباله دار برای خانواده ها
قسمت بیستم
آقا سیروس گرفتار!
آقا سیروس، بله... کارمند شهرداریه ولی فقط به خاطر خدمات مهم پدرش به شهر و شهرداری! و به خاطر سیگاری بودنش اتاقکی در انتهای سالن و در قسمت بایگانی در اختیارش گذاشتن که کارِ سیگارش رو در حیاط خلوت پشتی انجام بده و مزاحمِ کسی نباشه، از طرفی چندین مراجع خاص داره که دنبال طلبکاری از ایشون هستن و خودِ ایشون به ما سفارش کرده که اگر کسی دنبالش اومد بگین توی جلسه ست یا بیرون رفته... اینم شرایط رقیب جنابعالی... حالا می خوای سیروس رو ببینی؟» امیر گفت:« می خوام ولی نمی خوام اون منو ببینه!»مهندس دست امیر را گرفت و با هم به راهرو رفتند. در انتهای راهرو پنجره ای بزرگ به حیاط پشتی دید داشت... و آنجا به تماشا ایستادند. مردی قوی هیکل و سبیلو با موهای بلند یقه ی سیروس را گرفته و می گفت:«پول منو میدی یا همینجا پیش همکارات پولت کنم!» و سیروس التماس کنان خواهش می کرد که فقط چند روز دیگر به او فرصت بدهد تا حقوق بگیرد و قسم می خورد به حسابش واریز کند مرد سیبیلو :« قسم خوردنت هم اعتبار نداره... من ول کن نیستم یا پول یا اینجا آبرو ریزی بیشتر...»
سیروس:« بابا چرا حالیت نیس! همین امروز یا فردا حقوق میدن اینو می فهمی!؟» مرد سیبیلو:« تو اینقدر بدهی داری که به ما نمی رسه یا پول میدی یا می برمت توی سالن که همه ببینن!»
سیروس بیخ گوش مرد سیبیلو چیزی گفت که مرد لبخندی زد و گفت:« اینو از اول می گفتی! امیدوارم درست گفته باشی!» و سریع از شهرداری خارج شد.
و آقا مهندس قول داد روی نامه ی امیر کار کند و جواب قاطع داده شود تا امیر نسبت به زمین تکلیف خود را بداند. امیر با شور و حال خاصی که در پوست خود نمی گنجید به طرف خانه روان شد تا هر چه زودتر تمامی ماجرا را برای مادرش شرح دهد، هم شرایط سیروس را هم موضوع قطعه زمین پدر و هم دوست همکلاسی اش مهندس که در شهرداری شخص مهمی شده و ساخت و سازها زیر نظر اوست...
نمی دانست با چه سرعتی خود را به خانه رساند و مرتب از مادرش می خواست تا ساعتی کنار او بنشیند که خبرهایی تازه و هیجان انگیز دارد و برای مادر تمامیِ جریانات را به طور مفصل تعریف کرد.
مادر ذوق زده نشد که متعجب بود از اینکه با این مشکلاتی که سیروس دارد و برای همه تابلو است، چرا پدر و مادر پریسا متوجه نیستند و یا خودشون را به کوری و کری می زنند!؟...