بخش دوم-شماره 143
شماره 390 از مجموعه داستانک در عصر ما
رنج و نشاط عشق
داستان دنباله دار برای خانواده ها
قسمت دوازده
مَلاحت دخترانه
به زبون نمیاره ولی با نگاه و چشم و ابرو و حالتهای نمایشی یک کتاب حرف می زنه.... ما خیال می کردیم مظلومه! اما وقتی رَأیش باشه و دلش بخواد از اوناشه...»
پدر:« هر دختری ملاحت و زیبایی خاصِ خودشو داره و این جزء طبیعتشه، فعلا فرصت نکرده نشون بده... شما هم خانم داری خیلی برای دخترت حاشیه میری!»
حاج خانم:« آخه اون شب که خواهر من با پسرش و دوستاش اومده بودند از این ملاحتها خبری نبود! یادته چه آبرو ریزی از خودش در آورد، پیش فک و فامیل آبروی ما رو برد و خودشو ذلیل نشون داد... این می دونی چه معنی داره ؟ فردا شبش بود که همسایه ها خبردار شده بودند و کنجکاوانه و بفهمی نفهمی حال پریسا رو از من می پرسیدند...»
پدر:« شما به عنوان مادر باید موضوعو نادیده بگیری نه که گُنده اش کنی و پی گیری!؟»
مادر:« نمی دونم چی بگم از اون شب چه جوری به صورت خواهرم نگاه کنم!» پدر:« این خواهر شما که من میشناسمش به این آسونی ها از شما جدا نمیشه و هر طوری باشه بازم برنامه ای دیگه می ذاره تا ثابت کنه موضوعِ اون شب یادش رفته... مگر خودِ شما به شکلی مطرح کنی و اظهار شرمندگی...» و زنگ تلفن به صدا در آمد و شوهر گوشی را بر نداشت و گفت:« به فرما! جواب بده! خواهر شماست...»
حاج خانم گوشی را گرفت و دقایقی با خواهرش حال و احوال کرد. صحبتهای گوناگونی مطرح شد که عادت خانمها بود و سر انجام معلوم شد که خواهر قصد دارد فردا شب مهمان آنها باشد، البته با آقا سیروس و مهم همین پسرش است تا بتواند راحت تر با پریسا به گفتگو بنشینند و از حال و خصوصیات و آینده یکدیگر با خبر شوند و همچنین از شرایط، خواسته ها و آرزوها...»
حاج خانم گوشی را گذاشت و آقا پرسید:« خانم چه خبر؟»
حاج خانم:«فردا شب مهمون داریم، خواهرم به اتفاق آقا سیروس که اگر بشه با پریسا حرفاشو بزنه و به نتیجه ای برسه که می خواد، یعنی می خواد پریسا رو برای ازدواج راضی کنه!» آقا:« دیدی؟ تا همین حالا ناراحت بودی که خو اهرت بدش اومده و لابد تا مدتی هم سرسنگینه! بفرما! تدارک ببین که فردا شب سرمون گرمه...
***
سر شب بود که خاله پریسا به اتفاق پسرش آقا سیروس وارد خانه ی حاج خانم شدند. خیلی زودتر آمده، به طوری که هنوز حاج خانم و پریسا مشغول تهیه شام بودند.
ورود آقا سیروس همراه با پخش کلی بوی تند عطر و ادکلن بود، تا بوی سیگار را خنثی کند و این بوی در تمام ساختمان پیچید و مشام حاج خانم و پریسا را آزار می داد که تحمل می کردند...