بخش دوم-شماره 140
شماره 387 از مجموعه داستانک در عصر ما
رنج و نشاط عشق
داستان دنباله دار برای خانواده ها
قسمت نهم
سفارش ننه اسمال
و با اصرار خانم، ننه اسمال روبرویش نشست. ابتدا خوب سر تا پای جوان را نگاه کرد و گفت:«جوون! من شما رو همین چند روز پیش توی فروشگاه و پارکی دیدم، درست میگم یا نه؟» جووون:« بله! منم شما رو دیدم با یک مادر و یک دختر خانم همراه بودین.»
ننه اسمال:« یک مادر و دختر! و ما هر جا می رفتیم شما رو می دیدیم!» مادر جوان:«ای خانم... اجازه بدین خیالتونو راحت کنم، این پسر من یکی دو ساله حواسش به این دختر خانمه که همراه شما بوده، ایشونو پسند کرده یعنی دختر خانم دلشو برده که میشه دلبر و میخواد اگر خدا بخواد زندگی مستقل تشکیل بده و از شر مادرش خلاص بشه...(خنده...) البته منم دوس دارم عروس داشته باشم و نوه مو ببینم و بغلم کنم و اگر اجازه به من بدن خودم بزرگش کنم، خلاصه خانم این پسرِ من به زحمت و با تلاش زیاد آدرس شما رو پیدا کرده و به این منظور مزاحمتون شدیم تا کمکمون کنیم و راهنمایی بفرمایین تا اطلاعاتی راجع به این دختر خانم و خونواده اش داشته باشیم و همینجوری پا برهنه و بیگدار به آب نزنیم( خنده...)»
ننه اسمال:«کلام و بیان صادقونه شما صداقت میاره و منم چون مساله ی خیره، هر چی بدونم میگم، این دختر خانم مورد نظر شما همین الان که حرفشو می زنیم خواستگار داره که پسرخالشه ، و از نظر مالی این پسر خاله هیچ مشکلی به ظاهر نداره، اما خودِ دختر با ازدواج فامیلی مخالفه و پیروِ همون نظریه ی بچه های با سواد و امروزیه، ولی مادرش موافق! که قصد داره و می خواد عروس خواهرش باشه و به خونه غریبه نره... که فامیل هر چی نباشه از غریبه بهتره... و دختر از نظر روحی به خاطر این اختلاف با مادر رنج می بره و این شرایط و وضع این خونو اده ست، اما شما جوون نوبت شماس، بگو چکاره ای و چه هنری داری و درآمدت در چه وضعه ... که روزگار، روزگاری هزینه بر و پر از مسئولیته!» جوان:« من کارمندِ شرکت... می باشم و در آمدم بد نیست! حساب رسیِ یه شرکت دیگه ام با منه...» مادر جوان:«خیالتون راحت باشه، دستش به دهنش میرسه و توی شرکت جای پدرِ مرحومشو گرفته و به کارش علاقه منده، به طوری که روش حساب می کنند و همین روزا قراره معاون بشه و تنها مشکلش اینه که همسر نداره... داره خواب همسر رو می بینه(خنده...)»
ننه اسمال:« خوبه! الهی شکر! حالا خانم جون وظیفه دارین برین از نزدیک با ایشون آشنا بشین و کسب اطلاعات کنین تا ببینین نظرشون چیه و چه شرایطی دارن و تکلیف شما هم معلوم میشه، و دست کم خونوادشو بشناسین! اما به من قول بدین اسمی از بنده نبرین، چون مادر دختر با من دوستی داره و نمی خوام خیال کنه من خو استگار فرستادم چون از اینکه دوس داره دخترشو به پسرخواهرش بده اطلاع دارم و اینو خودش به من گفته...