گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 133

داستانک

شماره 380 از مجموعه داستانک در عصر ما

رنج و نشاط عشق

داستان دنباله دار برای خانواد ها

قسمت دوم

حاج خانم ننه اسمال را به اتاق پذیرایی برد و ضمن تدارک میوه و شیرینی، موضوع دخترش را توضیح بیشتر می داد که ننه اسمال درِ اتاقِ دختر را زد و دوباره و سه باره....

جوابی نیامد. و ننه اسمال پشت در اتاق نشست و گفت:« حاج خانم! بی زحمت چای و میوه منو بیارین اینجا، من تا دختر شما رو نبینم از این جا تکون نمی خورم ! دو سه سال میشه که ندیدمش!» و حاج خانم با سینی چایی و کیک و میوه، جلو ننه اسمال نشست و دو نفری شروع به گپ زدن کردند...

اما ننه اسمال ناگهان پرسید:« راستی اسم دخترتون چی بود؟» حاج خانم:« پریسا!» ننه اسمال:«پری یعنی دختر زیبای مهربون قصه ها و پریسا خانم میشه پریِ قصه های روزگار ما ! و داد زد:« پریسا خانم ! پریسا خانم!»

حاج خانم:« مامان جون ! جواب بده! مادرِ اسمال آقاست، می دونی که قدمش خیره... میخواد تو رو ببینه!» باز هم جوابی نیامد و ننه اسمال ا رو نرفت و به حاج خانم گفت:« جوونای امروز کمتر به بخت و اقبال توجه دارن و نمی تونن معنی کبوتر بخت رو  باور کنند، خودِ من باید برای پریسا خانم تفسیر کنم! چون هر که با این کبوتر روبرو بشه، باید   مهربون و خندون باشه ، تو دل برو لایق هر جوون باشه... بخت بلند اینو می خواد، دختر شیرینو می خواد...» و دختر خانم آهسته در را باز کرد و با چشمانی اشک آلود و لبخندی به اجبار بر لب ها از اتاقش بیرون آمد و به ننه اسمال سلام کرد...

ننه اسمال بلند شده و او را در آغوش گرفت و گفت:« سلام به روی ماهت! ماشاءالله! بی خود نیس کبوتر بخت رو پشت بوم  شما نشسته... ماشاءالله چقدر بزرگ شدی! کاش یک پسر دیگه هم می داشتم و عروسه خودم می شدی!» و دست دختر را گرفت  و کنار خودش نشاند. حاج خانم با خوشحالی از آنان پذیرایی می کرد و ننه اسمال گفت:« خب دختر قشنگ و خوش آب رو رنگ چرا چشات  ورم کرده و اشک آلوده؟» پریسا :« گاهی وقتا که دلم می گیره، غصه ام میشه، تا خوب گریه نکنم دلم آروم نمیشه، سبک نمیشه...» ننه اسمال:«قربون دلت برم، چرا بگیره؟ شما که شکر خدا کم و کسری ندارین، برای چی باید بگیره؟» پریسا:« نمی دونم چمه... انگاری یک ابر کوچولوی سنگین آهسته نرم و بیصدا روی دلمو می پوشونه و بار غم و غصه داره و دیگه خنده از یادم میره... دلم  میخواد تنها باشم و در خلوت خودم زار بزنم، نه مریضم، نه جاییم درد می کنه ، اهای عمیق می کشم و نفسم به زور بالا میاد...



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.