گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 128

داستانک

شماره 375 از مجموعه داستانک در عصر ما

درست شبیه آقا معلم

(داستانی کوتاه در چهار قسمت)

قسمت سوم

تقدیم به دانش آموزان دوره متوسطه به مناسبت آغاز سال تحصیلی 1403-1404

بد میگم!؟ همین حالا اگر همه ما با هم بریم برای ناصری بدتر میشه و آقا معلم سوءاستفاده می کنه و میگه ناصری در مدرسه مسخرگی و مطربی رو تبلیغ کرده و نظم رو به هم زده، و دیگه بدتر از بد میشه،  بد میگم...؟»

یکی از بچه ها گفت:« اگر ناصری مجرمه، ما در این جرم شریکیم، چرا باید یک نفر گناه همه رو به گردن بگیره!؟»

مبصر:«درست میگین! حق با شماست ولی با این شرایطی که گفتم برین پیش مدیر چی بگیم؟ بله! همه ی ما مقصریم و اینو مسئولینم می دونن که صدامونو شنیدن! ولی ما می خوایم از ناصری حمایت بشه، نه که بدتر بشه و به نظر بنده بهتره بزرگترها یعنی پدر و مادرایی که توی مدرسه نفوذ و احترام دارند،  بدون سر و صدا دنباله قضیه رو بگیرن! و واسطه بشن که اتفاق بدی برای ناصری نیفته...چطوره بچه ها؟ بد میگم؟»

و بچه ها یک صدا تایید کردند. و مبصر گفت:« حالا سکوت کنیم و صداها رو می شنوین!» و کلاس ما نزدیک دفترِ مدرسه بود صداها به وضوح شنیده میشد و می فهمیدیم که ناصری را پیش  مدیر و معاون مدرسه برده و صدایش می آمد که می گفت:«این آقای  به احتمال دانش آموز ، کلاس رو به مطرب خونه تبدیل کرده یا به سالن نمایش و خودش شده دلقک...

حیف از واژه دانش آموز برای ایشون! باید شاگردِ مطربا میشد تا بشه طرب آموز، نه دانش آموز...»

و به ناصری می گفت:«جناب دلقک! همون نمایشی که توی کلاس بازی می کردی برای آقای مدیر اجرا کن! بدون کم و زیاد با همون ادا و اطوارها... که بچه ها رو می خندوندی!» ناصری:«ما برای بچه ها ترانه می خوندیم آقا! تا ... شاد باشن از حضور شما!»

آقا معلم ناراحت و عصبی سرش را میان دو دست گرفته و نالید:«وای...وای... این پسر در این شرایط مجرمی چه زبونی داره!؟ در حضورِ جناب مدیر مدرسه و آقای معاون دروغ میگه! چاخان می کنه! بزرگ بشه چی میشه!؟ وارد جامعه بشه چه می کنه!؟»

ناصری:«دروغ نمی گیم آقا! برین از بچه ها بپرسین، ترانه شاد می خوندیم تا بچه ها شاد باشن و از دیدن شما دلشاد!» آقا معلم:«وای...چه عجوبه ای !؟ ترانه! چه ترانه ای!؟ مطربی تا بچه ها دم بگیرن و برقصن! با این شکل و قیافه و ادا درآوردن و کلاس رو بهم ریختن! اگر کنترل نشه فردا چه بسا مدرسه رو هم بریزه... دِ... زودتر بخون! تا آقا مدیر بشنون و نمایشتو تماشا کنن! مطربیتو شروع کن!»

و مشخص بود که گوش ناصری رو می پیچاند که صدای آقای مدیر در آمد:« گوششو ول کن، ببینیم می خونه یا نه!؟»....



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.