گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 117

شماره 366 از مجموعه داستانک در عصر ما

داسـتـانـک

موسیقی اصیل ایرانی

مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود...

حافظ

مهاجر بودیم و چند سالی میشد که در کانادا زندگی می کردیم. ابتدا احساس غریبگی و غم غربت به خصوص نا آشنایی با زبان بیگانه،  آزارمان می داد ولی  کم کم عادت می کردیم و با زبان بی رابطه نماندیم چون دختر جوانمان که کنجکاوی بیشتری داشت و استعداد عجیبی در یادگیری زبان از خود نشان می داد و کتابهای گوناگون راهنمایی را در این مورد مطالعه می کرد و دیالوگهای لازم را سریع به خاطر می سپرد و روزانه در برخورد با نزدیکان به کار می برد. این روش او سبب شد تا خیلی از مشکلات بیانی ما و ارتباط گیری با بیگانه برطرف شود.

البته استعداد اصلی دخترمان هنری بود به ویژه هنر نقاشی و تابلو می کشید و در ایام فراغت سنتور می نواخت و با این همه مشغله روزگاری بهتر و شادتر از من و مادرش داشت.

من و همسرم چون عمری را در وطن گذرانده بودیم، بیشتر خاطرات مان به زادگاه بر می گشت که یادآوری آنها اندوهی را در ما ظاهر می ساخت! همسرم با یاد فامیل، دوستان و آشنایان از سر دلتنگی آرام آرام و بی صدا اشک می ریخت و چون صبور و مهربان بود کلامی به زبان نمی آورد. و بالاخره حال و هوای وطن گاه به گاه در دل ما زنده می شد و چون پرنده ای پر می کشید و ما را به کشور و شهر و دیارمان می برد...

کوچه ها ، خیابانها، گردشگاه ها و شنیدن آواهای ایرانی...

دخترمان موفق شد تابلو هایش را در یک گالری به نمایش بگذارد که مورد استقبال قرار گرفت و هنرمندان و هم وطنانی با او دوستی برقرار کردند و از موسساتی برایش دعوت نامه همکاری می رسید و چنان سرش شلوغ شد که شبها ما را هم به کار می گرفت و روز به روز روحیه اش عالی تر ارائه می گردید...

ما هم به عنوان پدر و مادر از این وضع او خوشحال بودیم.

تا اینکه یکی از همین شبها، فیلمی برایش فرستادند که دست از کار کشید و با دقت آن را بررسی می کرد. و سپس با صدای بلند آن را برای ما پخش کرد، یک قطعه موسیقی اصیل ایرانی...

دوباره گوش کرد و تصویرش را به من و مادرش نشان داد، یکصد و سی هنرمند زن و مرد، چند نفر استاد و بیشتر جوان با سازهای مختلف ایرانی یکی از ساخته های استادی مشهور(1) را به مناسبت زادروزش به اجرا درآورده بودند(2)

 جذاب و دلنشین، بی اختیار این مصرع غزل حافظ در ذهنم تداعی شد: مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود...

 در صفوفی منظم و هماهنگ که رهبری داشتند و صوتهای خوش که خوانندگانی همراهی می کردند: مرا عاشق چنان باید...

ارکستری بزرگ که سرپرستی هنردوست و هنرمند داشتند.

و شبهای بعد این موسیقی فضای خانه ما را پر می کرد و دخترمان آرام آرام و بی صدا اشک می ریخت وقتی می پرسیدیم چرا گریه می کنی؟ پاسخ می داد:«اشک شوقه، در شهری کوچک چنین جمعیتی هنرمند، تاریخ هنری شهر را احیاء کردن، جای دست مریزاد داره یعنی وقتی هنر کار بشه دیگه پنهون نمی مونه و مصداق این بیته:(پری رو تاب مستوری ندارد/در ار بندی ز روزن سر برآرد)(3)»

و این قطعه موسیقی چنان بر ما اثر گذاشت که رفته رفته تصمیم گرفتیم به وطن برگردیم و گویی همسرم جانی تازه گرفت و ضمن جمع و جور کردن اثاثیه با چشمانی اشک آلود زمزمه می کرد:(بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی)(4)


1 و 2-مرا عاشق ، از ساخته های استاد روان شاد پرویز مشکاتیان و اجرا در نیشابور، زادگاه این هنرمند بزرگ

3-جامی، هفت اورنگ، داستان یوسف و زلیخا

4- رودکی



نظرات 1 + ارسال نظر
ایزی سون جمعه 22 تیر 1403 ساعت 21:04 https://ez7.ir/

بسیار عالی بود سپاس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.