گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

بخش دوم-شماره 115

شماره 363 از مجموعه داستانک در عصر ما

داسـتـانـک

ناصر و منصور(2)

باز خبردار شدم ناصر و منصور، دو برادر فوتبالیست محله ما، دبیرستان را هم ترک کرده اند! در صورتی که معلمها برای این دو برادر آینده ی درخشانی را پیش بینی می کردند. زیرا درکی سریع از متونِ کتابهای درسی داشتند و در مسابقات علمی همیشه رتبه می آوردند و مایه افتخار و آبروی مدرسه بودند. پیش از این گفته بودم که این دو برادر هر کاری را که به عهده می گرفتند آن کار را به نتیجه مطلوب می رساندند.

به همین منظور میان همسایه ها و دوستان و همکلاسی ها از محبوبیت خاصی برخوردار بودند. چرا دبیرستان را به یکباره ترک کرده اند برای من و خیلی ها معمایی شده بود و کنجکاوانه موضوع  رو دنبال می کردیم که کجا رفته اند؟ چه می کنند؟ خلاصه خیلی مشتاق بودیم که ار سرنوشت آنها خبری بیابیم! و عجیب اینکه دو سال گذشت و هیچ خبری از آنها به دستمان نرسید! و هر کسی به گرفتاریهای خود سرگرم بود.

روزی پدرم از تعمیر ماشین کلافه شده بود و به تعمیرگاه ها ناسزا می گفت که مشکلات ماشین را حل می کنند و هر نقصانی که دارد برطرف می سازند اما چند روز بعد باز دوباره حال آدم رو می گرفت... با پرس و جوی زیاد از دوستان و آشنایان، تعمیرگاهی را تعریف می کردند که خیلی  معروف شده بود، به آنجا رفتیم. وارد تعمیرگاه که شدیم دو جوان با لباس کار و آچار و پیچ گوشتی به دست با پیشانی روغن مالی شده جلو آمدند و کلی به ما احترام گذاشتند که مشکل ماشین چیه!؟ و من متحیر و مات که اینها همان ناصر و منصور هستند که دبیرستان را ترک کردند!

کلی با هم حال و احوال کردیم و گفتم:« کارتون مبارک باشه، پس درسو تعطیل کردین؟» گفتند:«امروز هزینه زندگی حرف اول رو می زنه، بابا که بازنشسته و مریض حاله ما تصمیم گرفتیم که کار کنیم... درسو یه جورایی میشه دنبال کرد...» و حسابی از پس مشکلات ماشین ما بر آمدند.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.