سیدرضا میرموسوی
شماره 59
مامان بر خلاف میل پدر، آن شب عروس ها و دامادهای مان را دعوت کرد تا همه دور هم باشیم. مامان به کمک خدمتکارش میز شام رنگین و با سلیقه ای را چید. خواهر بزرگم که کشیدن غذا را بر عهده گرفته بود، طوری حرکت کرد و آستین بالا زد که النگوهای پهنش را همه دیدند حتی از چشم خواهر کوچکم که با گوشی جدیدش ور می رفت دور نماند. عروس بزرگمان که سوپ می کشید گفت:« کاش مامان این مهمونی رو تو ویلای ما برگزار می کرد، هم فال بود و هم تماشا!» عروس کوچکمان بلافاصله گفت:« چی!؟ شمال!؟ با اون ترافیک سنگینش! والله سفر ترکیه راحت تره...» خواهر کوچکمان تصویر اتومبیلهای وارداتی را به همه نشان می داد و می پرسید:« کدوم قشنگ تره!؟» مردها بحثشان داغِ داغ بود و ضمن اظهار نظرهای متفاوت آخرین نرخ سکه طلا و دلار و سهام را چک می کردند.... آخر شب خانمها با این اعتقاد که غذاهای مامان همیشه خوشمزه است هر یک ظرفی غذا کشیدند و بردند... بابا و مامان در سکوتی سنگین و خسته انعامی به خدمتکار دادند تا برای خود و خانواده اش سر راه ساندویچ بگیرد...
تماس با نویسنده: irdastan.blogsky@gmail.com