بخش دوم-شماره 125
داستانک
شماره 372 از مجموعه داستانک در عصر ما
دزدی که حرفه ای نبود
آخر شب بود که خانواده از مهمانی بر می گشتند. خانم و آقا قدم زنان در طول راه تا خانه، مرتب از میزبانی زن و شوهر تعریف و تمجید می کردند تا به مهمانان به نحو احسن رسیدگی شود و کم و کسری نباشد! بچه ها شامل دو پسرِ قد و نیم قد شاد و خندان دنبال یکدیگر می دویدند...
ساعت یکِ بعد از نیمه شب به خانه رسیدند و آقا کلید را به قفل در انداخت که خوب نمی چرخید گویا خراب شده بود! ولی نه! درِ حیاط باز دیده می شد! آقا خیال می کرد اشتباهی پیش آمده و یادش رفته در را قفل کند، اما نه! درِ ساختمان هم باز بود!ا
بلافاصله وارد ساختمان شدند و برقهاد را روشن کردند... روی فرش اتاق ها قدم به قدم خرده ریزه های غذا ریخته بود که تا آشپزخانه ادامه داشت... درِ یخچال و فریزر باز مانده و نیمه خالی بود! یعنی از تمومی گوشتهای گوسفندی و گوشت مرغها چیزی دیده نمی شد و از غذاهای حفظ شده در یخچال هیچ نبود! یخچال هم از برق کشیده شده بود... تا صداهای اخطار یا هشدار خاموش باشد و زیر یخچال آب به کف آشپزخانه راه افتاده بود!
آقا و خانم نگران و متحیر ایستاده و تماشا می کردند... بچه ها وحشت زده از کنار پدر و مادر دور نمی شدند! سرانجام آقا به سخن در آمد:« دزدی به خانه اومده، برو خانم به اتاق دیگه سری بزن ببین چیزی کم و کسر نشده... تا من به پلیس خبر بدم!» و خانم مات و مبهوت و رنگ پریده دورِ خود می چرخید و پس از دقایقی بررسی آمد و گفت:« فقط یک کیسه برنج کم شده» که پلیس رسید و پس از تحقیق و عکس برداری لازم صورت جلسه ای نوشته شد و نتیجه این که پلیس موضوع را تعقیب خواهد کرد و از شواهد معلوم دزدِ حرفه ای چنین کاری نمی کند، آدمِ گرسنه ای بوده که برای سرقت مواد خوراکی دست به چنین کاری زده....
پایان