گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما




سیدرضا میرموسوی

شماره: 63


« مرده ها زنده شدن... مرده ها زنده شدن....»

 کنار مزار مادر نشسته بودیم و همچون گذشته ها آرامش خاصی داشتیم و قرائت قران و ذکر دعا بر این آرامش می افزود. ولی فریاد بچه ها این آرامش را از ما گرفت!

آنها سراسیمه و نفس زنان به طرف ما می دویدند... به محض رسیدن به سر و گردن ما چسبیدند و گفتند:« دیدیم! به خدا با چشای خودمون دیدیم! چن تا مرده از گورها بلن شدن... و هراسان به هر سویی می دویدن... بابا ! تو رو خدا بریم خونه!»

گفتم:« باشه! اما به اطرافتون نگاه کنین! خونواده هایی هستن و کسی فرار نمی کنه! حالا شما آروم باشین تا ببینم چی شده!؟» خانم که تحت تاثیر وحشت بچه ها گفت:« باید بریم دیگه... دیروقته...» خودم هم خیلی راحت نبودم و گفتم:« جمع کنین بریم! ولی مرده بی آزارترین موجوده...» که متوجه موضوع شدم و خنده ام گرفت.

بچه ها و خانم بهت زده به من نگاه می کردند... خوندم:



و گفتم:« اون اتوبوس شهرداری رو می بینین! گورخوابها رو گرفتن می برن تحویل گرمخونه ها بِدن....»



تماس با نویسنده:

irdastan.blogsky@gmail.com

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.