گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما

سیدرضا میرموسوی

شماره 59


مامان بر خلاف میل پدر، آن شب عروس ها و دامادهای مان را دعوت کرد تا همه دور هم باشیم. مامان به کمک خدمتکارش میز شام رنگین و با سلیقه ای را چید. خواهر بزرگم که کشیدن غذا را بر عهده گرفته بود، طوری حرکت کرد و آستین بالا زد که النگوهای پهنش را همه دیدند حتی از چشم خواهر کوچکم که با گوشی جدیدش ور می رفت دور نماند. عروس بزرگمان که سوپ می کشید گفت:« کاش مامان این مهمونی رو تو ویلای ما برگزار می کرد، هم فال بود و هم تماشا!» عروس کوچکمان بلافاصله گفت:« چی!؟ شمال!؟ با اون ترافیک سنگینش! والله سفر ترکیه راحت تره...» خواهر کوچکمان تصویر اتومبیلهای وارداتی را به همه نشان می داد و می پرسید:« کدوم قشنگ تره!؟» مردها بحثشان داغِ داغ بود و ضمن اظهار نظرهای متفاوت آخرین نرخ سکه طلا و دلار و سهام را چک می کردند.... آخر شب خانمها با این اعتقاد که  غذاهای مامان همیشه خوشمزه است هر یک ظرفی غذا کشیدند و بردند... بابا و مامان در سکوتی سنگین و خسته انعامی به خدمتکار دادند تا برای خود و خانواده اش سر راه ساندویچ بگیرد...

تماس با نویسنده: irdastan.blogsky@gmail.com


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.