گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

گلهای پِیرنگ

وبلاگی برای ترویج آموزش داستان نویسی

داستانک در عصر ما


نوشته: سیدرضا میرموسوی

شماره: 55


بگو مگو ها بالا گرفت و همسایه ها را به در حیاط کشاند. مرد جوانی رو در روی اکبر آقا همسایه ما با خشم و عصبانیت می گفت:« پس تکلیف من چی میشه؟ یعنی اینه شرط دوستی!؟» و اکبر آقا جواب می داد:« میگم ندارم!» چند نفر خواستند قضیه را فیصله بدهند که مرد جوان گفت:« به حرمت دوستی ضامن شدم وام بگیره، الانه بیشتر از یک ساله اقساطشو از حقوق معلمی من کم می کنند! آخه گنجشک چیه که کله پاچش باشه!؟ والله زندگی ام دچار مشکل شده...» و اکبر آقا گفت:« بابا! کارم خوابیده... فعلا نه... دا... رم» و مرد جوان کفری تر شد. و ممکن بود کار به نزاع بکشد که خانم اکبر آقا بیرون آمد و با دیدن همسایه ها چادرش را  روی صورتش کشید، النگوها و گوشواره هایش را درآورد و پیشکش مرد جوان کرد. مرد جوان با دیدن اشک های خانم پا پس کشید و سر یه زیر برگشت... یکی از همسایه های سپیدموی، کنارش قرار گرفت و گفت:« جوانمرد نجیب! من با پدرش دوستم نگران نباش!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.